حکایت جوانمردان

حکایت جوانمردان

از پشت دیوارهای ملکوت هنوز هم صدای مناجات جوانمرد به گوش می رسد.
صدای جوانمردی که به خدایش می گفت:
الهی اگر اندامم درد کند شفا تو دهی،چون توام درد کنی،شفا که دهد؟


الهی مرا برای خویش آفریدی،از مادر برای تو زاده شدم،مرا صید هیچ آفریده مکن.
الهی از بندگان بعضی نماز و روزه دوست دارند و بعضی حج و غزا و بعضی علم و سجاده،مرا از همه این ها باز کن که زندگانی و دوستی ام جز برای تو نباشد…

امروز (یکشنبه 3 شهریور98) جوانمردی از ماچیان سفری با بلندای ابدیت را آغاز کرد.
مردی با چشمانی از جنس شوق
و دستانی از جنس خدمت
و قلبی از جنس عشق
که شهرتش در گمنامی برکاتی بود که میرساند…
کسی از او جز لبخند به یاد ندارد.
حاج مصطفی احمدی ماچیانی نامش قرین محبت و عطوفت است.
دستهایی که روزی به آسمان بلند شده و گره از رنج بشر باز کرده، در دنیایی دیگر ، در آغوش دستان خداوند آرام خواهد گرفت.


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی